-آخرين مراسم عبادي حج پيامبر اسلام را به طور مشروح بيان كنيد؟(0)
-آيا آدم ( ع ) و حوا را خداوند باهم آفريد ازدواج آنها چگونه بود؟(0)
-دين حضرت آدم ( ع ) و حوا ( ع ) چه بود؟(0)
-اينكه گفته مي شود ايمه قبل از حضرت آدم خلق شده اند درست است ؟(0)
-چرا از فرزندان حضرت آدم ( ع ) تنها از هابيل و قابيل در قرآن كريم نام برده شده است ؟(0)
-آيا اگر آدم و حوا از آن شجره ممنوعه نمي خوردند، همواره در بهشت مي ماندند؟
(0)
-چرا در قرآن كريم، خداوند به حضرت آدم و حوا مي گويد به درخت ممنوعه نزديك نشوند؟ آيا تعبير نزديك نشدن حكمتي دارد؟
(0)
-در برخي از احاديث آمده است كه حوا، حضرت آدم((عليه السلام)) را وسوسه كرد تا آدم و حوا به درخت ممنوعه نزديك شدند; در حالي كه در آيات قران آمده كه شيطان آن دو را وسوسه كرد; آيا اين دو مطلب با يكديگر منافات دارد؟
(0)
-درختي كه شيطان آدم را به خوردن آن واداشت، چه درختي بود؟
(0)
-چرا آدم و حوا از خوردن ميوه درخت مخصوص نهي شدند به عبارت ديگر علّت ممانعت چه بود؟
(0)
-آخرين مراسم عبادي حج پيامبر اسلام را به طور مشروح بيان كنيد؟(0)
-آيا آدم ( ع ) و حوا را خداوند باهم آفريد ازدواج آنها چگونه بود؟(0)
-دين حضرت آدم ( ع ) و حوا ( ع ) چه بود؟(0)
-اينكه گفته مي شود ايمه قبل از حضرت آدم خلق شده اند درست است ؟(0)
-چرا از فرزندان حضرت آدم ( ع ) تنها از هابيل و قابيل در قرآن كريم نام برده شده است ؟(0)
-آيا اگر آدم و حوا از آن شجره ممنوعه نمي خوردند، همواره در بهشت مي ماندند؟
(0)
-چرا در قرآن كريم، خداوند به حضرت آدم و حوا مي گويد به درخت ممنوعه نزديك نشوند؟ آيا تعبير نزديك نشدن حكمتي دارد؟
(0)
-در برخي از احاديث آمده است كه حوا، حضرت آدم((عليه السلام)) را وسوسه كرد تا آدم و حوا به درخت ممنوعه نزديك شدند; در حالي كه در آيات قران آمده كه شيطان آن دو را وسوسه كرد; آيا اين دو مطلب با يكديگر منافات دارد؟
(0)
-درختي كه شيطان آدم را به خوردن آن واداشت، چه درختي بود؟
(0)
-چرا آدم و حوا از خوردن ميوه درخت مخصوص نهي شدند به عبارت ديگر علّت ممانعت چه بود؟
(0)

مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.

  کد مطلب:42558 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:25

ماجراي قيام خوارجي كه به رهبري مرداس بن اديه عليه حكومت معاويه دست به قيام زدهبودند چيست؟
مبرّد ميگويد: مرداس در جنگ صفين همراه علي(ع) شركت كردهبود و حكميت را نپذيرفته بود و در جنگ نهروان با خوارج بود و از جمله كساني بود كه نجات يافت. پس از آنكه از حبس ابن زياد آزاد شد، قصد شورش كرد و به يارانش گفت: قسم به خدا جاي ما در بين اين ستمگران نيست. آنان احكام خود را بر ما پياده ميكنند و به عدل رفتار نميكنند و از قضاوت بحق بدورند. به خدا سوگند اين كار بسي دشوار و دست به اسلحه بردن و نا امن كردن راهها بسيار سنگين است اما ما از اينها جدا ميشويم و دست به اسلحه نميبريم و با كسي نمي جنگيم مگر آنكه او با ما بجنگد.
اصحاب او كه نزديك به سي نفر بودند، دورش جمع شدند. وقتي با اصحابش جركت كرد،در راه با عبدالله بن رباح انصاري كه دوست او بود، روبه رو شد. عبدالله پرسيد: قصد كجا داري؟ گفت: ميخواهم دين خود و يارانم را از چنگ اين حاكمان ستمگر حفظ كنم. از او پرسيد: آيا كسي ازكار شما آگاه است؟ گفت: نه. گفت: پس برگرد. گفت: آيا ميترسي كه بلايي بر سرم بيايد؟ گفت: بلي به درد سر ميافتي. گفت: نترس من دست به اسلحه نميبرم و امنيت كسي را سلب نميكنم و با كسي نمي جنگم مگر آنكه او با من بجنگند. آنگاه حركت كرد تا وارد « آسك »، جايي بين «رامهرمز » و « ارجان » شد. در همان جا به مالي بر خورد كه براي ابن زياد ميبردند. در آن وقت ياران او نزديك به چهل نفر رسيده بودند. مال را پايين آورد و حقوق خود و يارانش را برداشت و باقي را به فرستادگان رد كرد و گفت: به رفيقتان بگوييد: ماحقوقمان را برداشتيم. يكي از ياران گفت: چرا باقي مال را رد كنيم؟ گفت: آنان از اين غنيمت سهم ميبرند همان طوري كه نماز ميخوانند،به همين خاطر ما با آنان جنگي نداريم.
همة اينها دال بر آن است كه او از حد اعتدال تجاوز نميكرد و انصاف را رعايت مي كرد. او به عقل يا به دينش دريافته بود كه نتيجة تجاوز از حد اعتدال، مرگ و نابودي است.
از جمله چيزهايي كه بر اعتدال او ـ بر خلاف گذشتگان ـ دلالت دارد، جرياني است كه يكي از افراد ابن زياد نقل ميكند. او ميگويد: ما با سپاهي عازم خراسان بوديم. گذرمان به « آسك » افتاد. ديديم آنان سي و شش نفرند. ابو بلال مارا ندا داد: آيا به قصد جنگيدن با ما آمدهايد؟ من و برادرم داخل آغل گوسفندان شديم. برادرم دم در آن ايستاد و گفت: السلام عليكم. مرداس جواب داد: عليكم السلام و بعد به برادرم گفت: به جنگ ما آمدهايد؟ برادرم گفت: نه ما عازم خراسان هستيم. گفت: هركسي را كه را ديديد بگوييد ما براي ايجاد فساد در زمين و براي ترساندن كسي بپانخاستهايم، بلكه براي فرار از ظلم قيام كردهايم و با كسي نميجنگيم مگر آنكه كسي با ما بجنگد و از غنيمت بر نميداريم مگر سهم خودمان را. آنگاه پرسيد: آيا كسي به طرف ما ميآمد؟ گفتيم.: بلي، اسلم بن زرعه كلابي. گفت: فكر ميكنيد كي به ما ميرسد؟ گفتيم: فلان روز. بعد ابو بلال گفت: خداوند ما را بس است و او خوب وكيلي است.
وقتي اسلم به آنان رسيد، ابو بلال ندا داد: اي اسلم! از خدا بترس! ما قصد جنگيدن نداريم و غنيمتي را مصادره نميكنيم؛ پس تو چه ميخواهي؟ گفت: ميخواهم شمارا نزد ابن زياد باز گردانم. مرداس گفت: او ما را ميكشد. گفت: و اگر شما را كشت؟ گفت: تو در خون ما شريك خواهي بود. گفت: من او را برحق و شما را بر باطل ميدانم. در اين وقت ابن حريث بن حجل (از اصحاب ابي بلال) فرياد بر آورد: آيا او بر حق است در حالي كه از فاجران فرمان ميبرد و خودش يكي از آنهاست و با تهمت آدم ميكشد و در ماليات به دلخواه خود تصرف ميكند و در قضاوت، به جور حكم ميكند؟ آيا نميداني كه او توسط ابن سعاد چهار بي گناه راكشت؟
آنگاه همگي يكپارچه بر او حمله كردند و نزديك بود معبد، يكي از خوارج او را دستگير كند اما او و يارانش بدون جنگ شكست خوردند. وقتي اسلم بر ابن زياد وارد شد، ابن زياد سخت بر او خشم گرفت. گفت: واي بر تو! با دو هزار نفر رفتي و از دست چهل نفر شكست خوردي .
پس از آن هر وقت اسلم به بازار ميرفت يا به كودكان بر ميخورد او را صدا ميزدند: ابو بلال پشت سر توست و گاهي صدا ميزدند: يا معبد او را بگير تا جايي كه او به ابن زياد شكايت برد. ابن زياد به نيروهاي امنيتي دستورداد مردم را از او باز دارند.
پس عبيدالله بن زياد جمعي را به فرماندهي عباد بن اخضر در پي آنان فرستاد و او با چهار هزار نفر به رويارويي مرداس رفت و در روز جمعه به هم رسيدند. ابو بلال، عباد را ندا داد: اي عباد! نزد من بيا مي خواهم با تو حرف بزنم. او هم نزد او رفت و او گفت: چه ميخواهي؟گفت: شما را ميگيرم و نزد امير عبيدالله زياد ميبرم. گفت: و يا غير آن؟ گفت: و آن چيست؟ گفت: اين كه تو بازگردي زيرا ما امنيت كسي را سلب نميكنيم و با كسي نميجنگيم مگر آن كه او با ما بجنگد و چيزي را برنميداريم مگر مقداري كه سهم ماست. عباد گفت: ما را همان است كه گفتم. در اين هنگام حريث بن حجل گفت: ميخواهي گروهي از مسلمانان را به حاكم ستمگر و گمراه تحويل دهي؟ حجل گفت: شما از او گمراهتريد. چارهاي جز اين نيست. در اين حين، قعقاع بن عطيه باهلي از خراسان كه قصد حج داشت، رسيد. وقتي دو گروه را ديد، پرسيد: آن گروه چكارهاند؟ گفتند: گروهي از آشوبگران. او هم با شنيدن اين سخن بر آنان حمله كرد اما خود او اسير شد. او را پيش ابو بلال بردند. گفت: تو كيستي؟ گفت من از دشمنان شما نيستم. من به قصد حج آمدهام ولي نفهميدم، فريب خوردم. ابو بلال او را آزاد كرد.
دوگروه درگير شدند و درگيري ادامه داشت تا آنكه وقت نماز در روز جمعه فرا رسيد، ابو بلال آنان را صدا زد: اي قوم! اينك وقت نماز فرا رسيده است، پس ما را واگذاريد تا نماز گزاريم و شما هم نماز گزاريد. گفتند: در خواستت پذيرفته است. همگي اسلحههارا كنار گذاشتند. عباد و همراهانش با شتاب نماز را تمام كردند و حروريّه آهسته مشغول بودند؛ بعضي در حال ركوع و بعضي درحال قيام و بعضي در حال سجده و بعضي در حال تشهد بودند كه عباد و يارانش بر آنان حمله بردند و آنهارا به قتل رساندند و سر ابو بلال را با خود بردند (مبرّد: الكامل 2/186.طبري: تاريخ 4/232.ابن اثير: الكامل 3/256).
اين ابو بلال است و مردانگي و ميانه روي او. بنابر اين كسي را كه اباضيه آغازگر ميانه روي شمردهاند، درست نيست بلكه در حقيقت، اين ابو بلال است كه راه عبدالله بن اباض را طي كردهاست. از همين رو وقتي قريب و زحّاف طايي به آزار مردم پرداختند و پيرمرد عابد را كشتند و در قيامشان جنايتهايي را مرتكب شدند، ابو بلال با شنيدن اين كارها به آنان اعتراض كرد و گفت: قريب را خداوند قريب نگرداند و زحّاف را خداوند نيامرزد! آنان بر مركب گمراهي سوارشدند.

فرهنگ عقايد و مذاهب اسلامي ج 5
آية الله جعفر سبحاني

مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.